FL Studio

آموزش اف ال استودیو,فیلم های آموزشی اف ال,دانلود مجموعه آموزش آهنگسازی با FL Studio,سورس اف ال استودیو,گالری عکس,دانلود آهنگ جدید,دانلود رایگان نرم افزار,

روزي يک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که در آن جا زندگي مي کنند چقدر فقير هستند . آن ها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستايي به سر بردند .

در راه بازگشت و در پايان سفر ، مرد از پسرش پرسيد : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟ 

پسر پاسخ داد : عالي بود پدر !....

پدر پرسيد : آيا به زندگي آن ها توجه کردي ؟

پسر پاسخ داد: فکر مي کنم !

پدر پرسيد : چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟ 

پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت : فهميدم که ما در خانه يک سگ داريم و آن ها چهار تا . ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آن ها ستارگان را دارند . حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آن ها بي انتهاست !

در پايان حرف هاي پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم !

www.fl.loxblog.com

[ سه شنبه 19 دی 1392برچسب:,

] [ 20:59 ] [ yashar ]

[ ]

مايکل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن کرد و در مسير هميشگي شروع به کار کرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يک مرد با هيکل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي که به مايکل زل زده بود گفت: «تام هيکل پولي بابت سوار شدن نمي ده!» و رفت و نشست.

مايکل که تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود.

روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيکلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست.

و روز بعد و روز بعد...

اين اتفاق که به کابوسي براي مايکل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايکل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل کند و بايد با او برخورد مي کرد. اما چطوري از پس آن هيکل بر مي آمد؟

بنابراين در چند کلاس بدنسازي، کاراته و جودو و ... ثبت نام کرد. در پايان تابستان، مايکل به اندازه کافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا کرده بود.

بنابراين روز بعدي که مرد هيکلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيکل پولي بابت سوار شدن نمي ده!» مايکل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟»

مرد هيکلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت:

«تام هيکل کارت استفاده رايگان از اتوبوس شهری داره.»

پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد که آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير!

خیلی از ماها قبل از اینکه بدونیم مسئله ای هست یا نه کور کورانه تصیمیم میگیریم که بعد جز پشیمونی هیچی نصیبمون نمیشه.

www.fl.loxblog.com

[ سه شنبه 19 دی 1392برچسب:,

] [ 20:56 ] [ yashar ]

[ ]

 
کودکي 10 ساله که دست چپش در يک حادثه رانندگي از بازو قطع شده بود ، براي تعليم فنون رزمي جودو به يک استاد سپرده شد .
 
پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش يک قهرمان جدا بسازد استاد پذيرفت و به پدر کودک قول داد که يک سال بعد مي تواند فرزندش را در مقام قهرماني کل باشگاه ها ببيند! در طول شش ماه استاد فقط روي بدنسازي کودک کار کرد و در عرض اين شش ماه حتي يک فن جودو را به او تعليم نداد !
 
بعد از شش ماه خبر رسيد که يک ماه بعد مسابقات محلي در شهر برگزار مي شود . استاد به کودک 10 ساله فقط يک فن آموزش داد .و تا زمان برگزاري مسابقات فقط روي آن تک فن کار کرد.
 
 سرانجام مسابقات انجام شد و کودک توانست در ميان اعجاب همگان با آن تک فن همه حريفان خود را شکست دهد !
 
سه ماه بعد کودک توانست در مسابقات بين باشگاهها نيز با استفاده از همان تک فن برنده شود و سال بعد نيز در مسابقات کشوري ، آن کودک يک دست موفق شد تمام حريفان را زمين بزند و به عنوان قهرمان سراسري کشور انتخاب گردد. وقتي مسابقه به پايان رسيد در راه بازگشت به منزل کودک از استاد راز
 
 پيروزي اش را پرسيد:
 
استاد گفت: دليل پيروزي تو اين بود که اولا به همان يک فن به خوبي مسلط بودي ، ثانيا تمام اميدت همان يک فن بود و سوم اينکه راه شناخته شده مقابله با اين فن گرفتن دست چپ حريف بود که تو چنين دستي نداشتي !!!!
www.fl.loxblog.com

[ سه شنبه 18 دی 1392برچسب:,

] [ 20:55 ] [ yashar ]

[ ]

دکتري براي خواستگاري دختري رفت ولي دختر او را رد کرد و گفت به شرطي قبول ميکنم که مادرت به عروسي نيايد آن جوان در کار خود ماند و پيش يکي از اساتيد خود رفت و با خجالت چنين گفت: در سن يک سالگي پدرم مرد ومادرم برا اينکه خرج زندگيمان را تامين کند در خونه هاي مردم رخت و لباس ميشست حالا دختري که خيلي دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط اين بلکه اين گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم استاد به او گفت:از تو خواسته اي دارم به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بيا و بهت ميگم چکار کني و جوان به منزل رفت و اينکار را کرد ولي با حوصله دستاي مادرش را در حالي که اشک بر روي گونه هايش سرازير شده بود انجام داد زيرا اولين بار بود که دستان مامانش درحالي که از شدت شستن لباسهاي مردم چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را ديد طوري که وقتي آب را روي دستانش ميريخت از درد به لرز ميفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت: ممنونم که راه درست را بهم نشون دادي من مادرم را به امروزم نميفروشم چون اون زندگي را براي آينده من تباه کرد . . . 

 

www.fl.loxblog.com

[ سه شنبه 18 دی 1392برچسب:,

] [ 19:58 ] [ yashar ]

[ ]

دختری بود نابینا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنیا تنفر داشت
و فقط یکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنین گفته بود
« اگر روزی قادر به دیدن باشم
حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم
عروس حجله گاه تو خواهم شد »

www.fl.loxblog.com
ادامه مطلب

[ جمعه 13 دی 1387برچسب:,

] [ 10:42 ] [ yashar ]

[ ]

پـشـت یـك هـزار تـومـانـی نـوشـتـه بـود
پـدر مـعـتـادم بـرای هـمـیـن پـولی كـه پـیـش تـوسـت
یـك شـب مـرا بـه دسـت صـاحـب خـانـه مـان سـپـرد...
خـدایـا چـقـدر مـی گـیـری ... !!
کـه بـگـذاری شـب اول قـبـر قـبـل از ایـنـکـه تـو ازم سـوال کـنـی ،
مـن یـه چـیـزایـی ازت بـپـرسـم

www.fl.loxblog.com

[ جمعه 13 دی 1387برچسب:,

] [ 1:51 ] [ yashar ]

[ ]

از خدا پرسید : اگر در سرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای، آرزو کردن چه سود دارد؟

خداوند خندید و گفت : شاید در سرنوشتت نوشته باشم " هرچه آرزو کرد

www.fl.loxblog.com

[ جمعه 13 دی 1387برچسب:,

] [ 1:49 ] [ yashar ]

[ ]

مجله اینترنتی دانستنی ها ، عکس عاشقانه جدید ، اس ام اس های عاشقانه